دلتنگی
دقایقی در زندگی هست که دلت برای کسی آنقدر تنگ می شود، که می خواهی او را از رویاهایت بیرون…
دقایقی در زندگی هست که دلت برای کسی آنقدر تنگ می شود، که می خواهی او را از رویاهایت بیرون…
پسری برای پیدا کردن کار، به یکی از فروشگاه های بزرگ که همه چیز می فروشند، رفت… مدیر فروشگاه به…
به خاطر بسپار: دو چیز شما را تعریف می کند: بردباری تان، وقتی هیچ چیز ندارید و نحوه رفتارتان، وقتی…
پنج حقیقت زندگی که باید بپذیریم: 1- هیچ چیزی در دنیا جز پدر و مادر، واقعی نیست… 2- کسی که…
کشتی ها به این دلیل غرق نمی شوند که دورشان آب است… به این دلیل غرق می شوند که آب…
چند نفر از پلی عبور می کردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان، افتادند. همه در کنار رودخانه…
روزی حاکمی به وزیرش گفت: امروز بگو بهترین قسمت گوسفند را برایم کباب کنند و بیاورند. وزیر دستور داد خوراک…
روزی مرگ به سراغ مردی رفت و گفت: امروز آخرین روز توست! مرد گفت: اما من آماده نیستم! مرگ گفت:…
روزی دُم یک روباه در حادثه ای قطع شد. روباه های گروه پرسیدند: دم ات چه شد؟! چون روباه ها…
کلاغ و طوطی هر دو زشت آفریده شدند. طوطی اعتراض کرد و زیبا شد، اما کلاغ راضی بود به رضای…
می گویند روزی برای سلطان محمود غزنوی، کبکی را آوردند که لنگ بود. فروشنده برای فروشش قیمت زیاد می خواست.…
روزی در دُرّ گران بهای پادشاه، لکه سیاهی مشاهده شد. هر کاری درباریان کردند، نتوانستند رفع لکه کنند. هر جایی…
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید… که دخترش را به چه کسی بدهد که مناسب…
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند…
مردمی که تحت قانون ظلم به سر می برند، شهامت و فضیلت اخلاقی را از دست می دهند. و به…
مردی به دهی سفر کرد. زنی که مجذوب سخنان او شده بود، از مرد خواست تا میهمان وی باشد. شخص…
یک خانم پیر آمد در قصابی و یک گوشه ایستاد. یک مرد جوان هم وارد قصابی شد و گفت: آقا…
روزی شخصی بسیار خسیس در رودخانه ای افتاده بود و عده ای جمع شده بودند تا او را نجات دهند.…
یکی از اهالی روستایی، به صحرا رفت و در راه برگشت؛ به شب خورد و از قضا در تاریکی شب،…
گناهکاری را نزد حاکم بردند. حاکم گفت: یکی از این سه مجازات را انتخاب کن: یا یک من پیاز بخور…
روزی فیلی با سرعت از جنگل می گریخت. دلیل فرار را از او پرسیدند. گفت: شیر دستور داده گردن همه…
پند لقمان حکیم به فرزندش: ای جان فرزند؛ هزار حکمت آموختم که از آن، چهارصد حکمت انتخاب کردم و از…
بهترین آرایش ها در زندگی:حقیقت برای لب ها…بخشش برای چشم ها…نیکوکاری برای دست ها…لبخند برای صورت…عشق برای قلب…
پدری هنگام مرگ، به فرزندش گفت: فرزندم برای تو، سه وصیت دارم. امیدوارم به این سه وصیت من توجه کنی.…
دکتر علی شریعتی می گوید: در حادثه کربلا با سه نمونه شخصیت روبه رو می شویم: اول امام حسین(ع) که…
مولانا می گوید:روزی از کنار مسجدی رد می شدم.دیدم عده ای دست به دعا برداشته اند و می گویند:خدایا کافران…
فقیری به ثروتمندی گفت: کجا تشریف می برید؟ ثروتمند گفت: قدم میزنم تا اشتها پیدا کنم. سپس پرسید: تو کجا…
ادیسون به خانه بازگشت. یادداشتی به مادرش داد و گفت: این را آموزگارم داد و گفت: فقط مادرت بخواند. مادر…
زن فقیری با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد! مرد بی ایمانی که داشت به…
پیرمرد دانایی (حکیمی) را ناسزا گفتند… او هیچ جوابی نداد. حکیم را گفتند: ای حکیم از چه روی جوابی ندادی؟…
روزی حکیمی به شاگردانش گفت: میخواهیم یک بازی انجام دهیم. شاگردان با خوشحالی گفتند: چه بازی؟! گفت: فردا هر کدام…
جلال آل احمد می گوید: هر چقدر ما ایرانی ها شلنگ قلیان به دست داریم این غربی ها…
مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهی نشسته بود. پادشاهی نزد او آمد، از اسب پیاده شد و ادای…
عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده، وارد شد. دید کاسه ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه…
چند سال پیش همیشه فکر می کردم شب ها کسی زیر تختم، پنهان شده است. نزد پزشک اعصاب رفتم و…
دوستی می گفت: روزی به یک سمینار دعوت شدم. که هنگام ورود، به هر یک از دعوت شدگان بادکنکی دادند.…