چند نفر از پلی عبور می کردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان، افتادند. همه در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند به آن ها کمک کنند.
ولی وقتی دیدند شدت آب آنقدر زیاد است که نمی شود برایشان کاری کرد، به آن دو نفر گفتند: امکان نجاتتان وجود ندارد! و شما به زودی خواهید مُرد.
در ابتدا آن ها این حرف ها را نادیده گرفتند و کوشیدند که از آب بیرون بیایند اما همه دائما به آن ها می گفتند: که تلاشتان بی فایده است و شما خواهید مُرد. پس از مدتی یکی از آن دو نفر تسلیم حرف هایی که می شنید شد و سرانجام دست از تلاش برداشت و جریان آب او را با خودش برد…
اما شخص دیگر همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از آب تلاش می کرد. مردمی که در کنار رودخانه ایستاده بودند، همچنان فریاد می زدند تلاشت بی فایده است…
اما او با توان بیشتری تلاش می کرد و بالاخره از رودخانه خروشان، خارج شد.
وقتی از آب بیرون آمد، معلوم شد که مرد ناشنوا ست.
در واقع او تمام این مدت فکر می کرد که دیگران او را تشویق می کنند!!!
.
.
.
ناشنوا باش، وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند.