فرشته مرگ

مرگ

روزی مرگ به سراغ مردی رفت و گفت: امروز آخرین روز توست!

مرد گفت: اما من آماده نیستم!

مرگ گفت: امروز اسم تو اولین نفر در لیست من است…

مرد گفت: پس بیا بنشین تا قبل از رفتن با هم قهوه ای بخوریم!

مرد به مرگ، قهوه ای داد و در قهوه او، چند قرص خواب ریخت. مرگ قهوه را خورد و به خواب عمیقی فرو رفت.

مرد لیست او را برداشت و اسم خودش را از اول لیست حذف کرد و در آخر لیست، قرار داد.

.

.

.

وقتی که مرگ بیدار شد، گفت: تو امروز با من خیلی مهربان بودی و من برای جبرانِ مهربانی تو، امروز کارم را از آخر لیست شروع می کنم.