وصیت پدر

وصیت پدر

پدری هنگام مرگ، به فرزندش گفت:
فرزندم برای تو، سه وصیت دارم.
امیدوارم به این سه وصیت من توجه کنی.
.
.
.
اول: اگر خواستی ملکی بفروشی، ابتدا دستی به سر و رویش بکش. بعد آن را بفروش!

دوم: اگر خواستی قمار بازی کنی، سعی کن با بزرگترین قماربازِ شهر، بازی کنی!

سوم: اگر خواستی سیگار یا افیونی بکشی، با آدم بزرگسالی شروع کن!
.
.
.
مدتی پس از مرگ پدر، پسر تصمیم گرفت خانه پدری را بفروشد.
پس به نصیحت پدر، آن ملک را سر و سامان داد.
پس از اتمام کار دید… خانه بسیار زیبا شده و حیف است که بفروشد.
پس منصرف شد!
بعد خواست قمار بازی کند؛
پس از پرس و جوی فراوان، توانست بزرگترین قمارباز شهر را پیدا کند.
دید او در خرابه ای زندگی می کند!
علتش را پرسید.
گفت: همه دارایی ام را در قمار باخته ام!
در نتیجه به عمق نصایح پدرش پی برد…

روزی تصمیم گرفت با مرد پنجاه ساله ای که پدر یکی از دوستانش بود، دود را شروع کند.
اما او را نزدیک به موت یافت و متوجه شد که بر اثر مصرف مواد مخدر بود!

سپس خدا را شکر کرد و برای پدر، رحمت خداوند را خواستار شد…
.
.
.

کاش در کتاب قطور زندگی، سطری باشیم به یاد ماندنی، نه حاشیه ای از یاد رفتنی!