روزی شخصی بسیار خسیس در رودخانه ای افتاده بود و عده ای جمع شده بودند تا او را نجات دهند. یکی از دوستانش دوید تا به او کمک کند روی زمین کنار رودخانه نشست و به مرد خسیس گفت: دستت را بده به من تا تو را از آب بالا بکشم.
مرد در حالی که دست و پا می زد، دستش را نداد.
شخص دیگری همین پیشنهاد را داد ولی نتیجه ای نداشت.
ملانصرالدین که به محل حادثه رسیده بود، خود را به لب رودخانه رساند و به مرد گفت: دست مرا بگیر تا تو را نجات دهم.
مرد بلافاصله دست ملانصرالدین را گرفت و از رودخانه بیرون آمد.
مردم در شگفت شدند و گفتند: ملانصرالدین! معجزه کردی…
این مرد دستش را به هیچ کس نمی داد!
ملانصرالدین گفت: شما این مرد را خوب نمی شناسید…
او دست بده ندارد.
بلکه دست بگیر دارد.
اگر بگویی دستم را بگیر، می گیرد.
اما اگر بگویی دستت را بده، نمی دهد!
.
.
.
تهیدست از برخی نعمت های دنیا اما خسیس از تمام نعمت های دنیا بی بهره می ماند.
ملانصرالدین
