می گویند روزی برای سلطان محمود غزنوی، کبکی را آوردند که لنگ بود.
فروشنده برای فروشش قیمت زیاد می خواست.
سلطان محمود حکمتِ قیمتِ زیاد کبکِ لنگ را جویا شد…
فروشنده گفت: وقتی دام پهن می کنیم برای کبک ها، این کبک را نزدیک دام ها رها می کنیم… آواز خوش سر می دهد و کبک های دیگر به سراغش می آیند… در این وقت در دام گرفتار می شوند. هر بار که کبک را برای شکار می بریم، حتما تعداد زیادی کبک، گرفتار دام می شوند.
سلطان محمود امر به خریدن کرد و خواستار کبک شد. مبلغ را تمام و کمال به فروشنده دادند و کبک را به سلطان… سلطان محمود تیغی بر گردن کبک لنگ زد و سرش را جدا کرد.
فروشنده ناباورانه سر قطع شده و تن بی جان کبک را دید، گفت: این کبک را چرا سر بریدید؟!
سلطان محمود در جواب گفت:
هر کس ملت و قوم خود را بفروشد، باید سرش جدا شود.