قضاوت اشتباه

قضاوت اشتباه

مردی به دهی سفر کرد.

زنی که مجذوب سخنان او شده بود، از مرد خواست تا میهمان وی باشد.

شخص پذیرفت و مهیای رفتن به خانه زن شد.

کدخدای دهکده، هراسان خود را به آن شخص رساند و گفت: این زن هرزه است، به خانه او نروید!

مرد به کدخدا گفت: یکی از دستانت را به من بده…

کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان مرد گذاشت.

.

.

.

آنگاه مرد گفت: حالا کف بزن…

کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچکس نمی تواند با یک دست کف بزند!!!

مرد لبخندی زد و پاسخ داد:

هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر اینکه مردان دهکده نیز، هرزه باشند.